ازم گرفت

ازم گرفت ...

سر نوشت بدیه اول جاتو ازم گرفت

صبح فردا شد دیدم رد پاتو ازم گرفت

 

تا می خواستم به چشای روشنت نگا کنم

مال دیگری شدی و چشاتو از گرفت

 

تئ رو جادو کرد یک با یه چیزی مثل طلسم

اثرش زیاد بودو خنده هاتو ازم گرفت

 

لحظه هات یه وقتایی مال دوتامون می شدن

اون حسود ، اون دوسه تا لحظه هاتو ازم گرفت

 

خیلی وقته سختمه دیگه تنفس بکنم

یه جور عجیبی انگار هواتو ازم گرفت

 

خدا دوست نداشت بیام پیشت کنار تو باشم

باورت نمی شه حسّ دعاتو ازم گرفت

 

دست روزگار چقد با من و آرزوم بده

لحن فیروزه ای مریماتو ازم گرفت

 

سلامِت ،  خداحافظیت ، عریزمای نقره ایت

حرف آخر ، به امون خداتو ازم گرفت

 

تو حواس واسم نذاشتی چکنم از دست تو

اشتباهم بهترین جمله هاتو ازم گرفت

 

نمی خواد بپرسی چی ، خودم دارم بهت می گم

تو یه خط خوردگی دنیا ، صداتو ازم گرفت

 

یه کم از برگشتن قشنگ تو وقتی گذشت

یکی اومدو یه ذرّه وفاتو ازم گرفت

 

بیست و یکم مهر نزدیکای تولدم

جمعه که قد تموم زندگیم دلم گرفت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد