وقتی که ما

وقتی که ما روز و روزگارمون یکی شد.
شب های مهتابی و شبهای تارمون یکی شد

حالا که عطر نفسها تو برام ارزونی کردی
با من نامهربون این همه مهربونی کردی

حالا که حرف دل و راه دلمون یکی شد
آسمون پر ستاره شبهامون یکی شد

روزگار سردی گرمیش مال من
همه سر فرازی عشق امیدش مال تو

سلامی گرم برای ...

سلامی گرم چون آفتاب
سلامی به دریای مهر و محبت.
سلامی که قلبهای دو انسان بیگانه را به هم پیوند میزند
دلم میخواد باز بنویسم نمیدونم چرا دیگه قدرت نوشتن رو ندارم شاید
چون
من همیشه تو زندگیم فکر میکردم تکیه دادن به دیگران باعث میشه که
احساس تنهایی نکنم و این حس که همیشه کسی هست تا دستم رو بگیره
بهم آرامش میداد.

اما همونی که فکر میکردم بلندم میکنه خودش من رو زمین میزد و بهم
میگفت تو خیلی ساده و زودباور و خوش خیالی تو این دنیا کسی دست
کسی رو نمیگیره مگر این که بهش نیاز داشته باشه.

با وجود اینکه راست میگفت من باورش نداشتم و باز به کس دیگه ای دل
میبستم و تکیه گاهم میشد و

شاید یک عادت قدیمی بود اما دوستش داشتم و حتی از شکستن برای اون کسی که لایق قلب من نبود لذت میبردم.
هر کلبه ای که با زحمت میساختم خراب شد و من تنها در کلبه ای زیستم که خود ویرانش کردم

انسان برای پیروزی اول باید شکست بخوره. مثل شیشه ای که میشکنه و
برنده میشه. اما من شکستم و با هر شکست آینهء دل خودم رو کدر تر
کردم

تا به امروز هر روز کسی در دلم جا داشت و کسی پادشاه قلبم بود که
لایقش نبود.
امروز فهمیدم که قلب من درهایش را حتی به روی خودم بسته است

اما از این موضوع اصلا ناراحت نیستم و از اونهایی که باعث شدن من
این حس رو پیدا کنم تشکر میکنم. چون چند وقتی هست که دلم رو به کسی ندادم و چند نفری که سعی داشتن دلم رو به دست بیارن و بعد بشکوننش. شکست خوردن و من از اینکه این بار خودم پیروزشدم بینهایت خوشحالم